حقیقت چیست ؟

افکار من !

حقیقت چیست ؟

افکار من !

Don't Believe

باور نکن تنهاییت را

من در تو پنهانم تو در من

از من به من نزدیکتر تو

از تو به تو نزدیکتر من

باور نکن تنهاییت را تا یک دلو یک درد داری

تا در عبور از کوچه عشق

بر دوش هم سر میگذاریم

دل تاب تنهایی ندارم باور نکن تنهاییت را

هر جای این دنیا که باشی من با توام تنهای تنها

من با توام هر جا که هستی

حتی اگر با هم نباشیم

حتی اگر یک لحظه یک روز با هم در این عالم نباشیم

این خانه را بگذار و بگذر با من بیا تا کعبه ی دل

باور نکن تنهاییت را من با توام منزل به منزل

لیلـــــی ... مجنـــــون

لیلی زیر درخت انار نشست

درخت انار عاشق شد

گل داد… سرخ سرخگل ها انار شد… داغ داغهر اناری هزار تا دانه داشت
دانه ها عاشق بودند
دانه ها توی انار جا نمی شدندانار کوچک بود…دانه ها ترکیدند… انار ترک برداشت
خون انار روی دست لیلی چکید
لیلی انار ترک خورده را از شاخه چیدمجنون به لیلی اش رسید


خدا گفت
: راز رسیدن فقط همین بود کافی است انار دلت ترک بخورد


خدا گفت : لیلی یک ماجراست ، ماجرایی آکنده از من ، ماجرایی که باید بسازیش   .

لیلی درد است ، درد زادنی نو ، تولدی به دست خویش.
لیلی رفتن است ، عبور است و رد شدن.
لیلی سخت است و دور از دسترس.
لیلی زندگی است ، زیستن از نوعی دیگر..
شیطان گفت:لیلی تنها یک اتفاق است، بنشین تا اتفاق بیفتد.
لیلی آسودگی ست.خیالی ست خوش.
لیلی ماندن است و فرو در خویش رفتن.
لیلی ساده است و همین جا دم دست است....
واین چنین دنیا پر شد از لیلی های ساده ی اینجایی ،  لیلی های نزدیک لحظه ای.


خدا گفت : لیلی زندگی‌ست . زیستنی از نوعی دیگر . لیلی جاودانگی شد و شیطان دیگر نبود .

"مجنون زیستنی از نوعی دیگر را برگزید و می‌دانست که لیلی تا ابد طول می‌کشد …"
و مجنون هایی آمدند که هنوز انار دلهاشان ترک نخورده بود...