خوش آن ساعت که یار از در درآیو
شو هجران و روز غم سرآیو
ز دل بیرون کنُم جانرا بصد شوق
همی واجُم که جایش دلبر آیو
به دل چون یادُم از بوم و برآیو
سِرشکُم بیخود از چشم تر آیو
از آن ترسُم من ِ برگشته دوران
که عمرُم در غریبی بر سرآیو
یکی درد و یکی درمان پسنددیکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد