حقیقت چیست ؟

افکار من !

حقیقت چیست ؟

افکار من !

امشب آسمان نیز ابری است همانگونه که قلب من


به نام حق

خیلی وقت است دست به قلم نبردم باید سری به خودم بزنم صدای موزیک در کنارم شنیده می شود


"بی زارم از اینکه تمام عمر از روی عادت عاشقت باشم !"

خداوند توانم ده که با علم نیز عاشقت باشم


آیا این صدا آرامش مرا برقرار میکند ؟ و در چند قدمی آنطرفتر صدای تندو بلند موزیکی دیگر به گوش میرسد ، آیا این صدا به آدمی آرامش میدهد ؟

نه آن را میخواهم و نه این را !

پس با کمال میل از هر صدایی فارغ می شوم و باری دیگر ذهنم را، قلبم را ، نگاهم را، قلمم را، تمرکزم را، معطوف یگانه ی  هستی بخش "خدای واحد " میکنم .

خیلی وقت است نگاهم به آسمان آن نگاه قدیمم نیست خیلی وقت است با ذهنی آشفته با دلی پر و قلبی اندوهگین به آسمان نگاه میکنم و  ذره ای از وجود پروردگارم را آنطور که قبلا حس میکردم ، دیگر حس نمیکنم


آیا عرش کبریایی پروردگارم متحول شده یا نگاه حقیقت جوی آدمی؟!


امشب آسمان نیز ابری است ، همانگونه که قلب من .


چند گاهی است کلمه ای را بر زبان دارم که نمیدانم جای کدامیک  از کلمات ذهنم را گرفته !


 ... آه ...


با هر بار گفتن این کلمه ی کوتاه اما پر معنی که از عمق وجودم بر می آید ؛ غمی بر غم های دلم اضافه می شود و باز تمامی تلاشم را بکار میگیرم تا آن کلمه را از گنجینه ی کلماتم جدا سازم و آن را بدست فراموشی بسپارم ..


امشب آسمان نیز ابری است همانگونه که قلب من .


آه ... آیا حقیقتا خداوند این تابلوی عظیم را امشب بخاطر تسلای دل کوچک من ترسیم کرده ؟

آه ... یادش بخیر ؛ آن زمان که عهدها با خود می بستم و جرات بستن عهد با خدای خود را نداشتم

آه ... یادش بخیر ؛ شعار Control Yourself را برای خود ساختم و با هر خطایی این شعار را تجسم میکردم و از کرده ی خود پشیمان می شدم .

آه ... یادش بخیر ؛ چه زیبا آیات قرآن را سر در اعمالم قرار میدادم و با هر آیه ای لرزه ای بوجودم می افتاد و باز تمامی تلاشم را درجهت رسیدن به آن آیه (به آن فرمان خداوندی ) می کردم.

آه ... یادش بخیر ؛ در چه لحظاتی در چه لحظات سنگین و غیر قابل تحملی رفیقی داشتم که همتا نداشت (پر از اشکم پر از درد) رفیقی داشتم که در اوج بی طاقتی در اوج نیاز صفحه ی 297 کتابش را به من نشان داد ...


واصبــــــــــــــــــر ...


حقیقتا آرام شدم و البته صبور .

آه ... ؛ یادش بخیر ؛ آن سحرگاهی که حین اذان از ته دل برای بشری دعا کردم و عصر هنگام، پاسخِ آن را به چشم دیدم آن هنگام که مبعث پیامبرش بود و یادی از هشتمین ستاره ی آسمانش . آه که چه خوشحال بودم آه که چه آزاد بودم آه که چه نیروی عظیمی  پشتیبانم بود و من از فرط خوشحالی ، قصد داشتم خوشحالیم را با همه عالم قسمت کنم.


واقعا که زیباترین لحظات عمر آدمی ، در حالتی است که وی پیشانی  بر روی زمین می نهد و با صدق به پروردگار هستی بخش اعلام اخلاص و فروتنی میکند.

به راستی چرا انسان سرکشی میکند ؟

مگر او از خود چه دارد ؟

مگر او کیست؟

به راستی چرا انسان ناسپاس است ؟

مگر او نمی بیند خلقت هستی را ؟

مگر او نمی بیند مرگ آدمیان را ؟

مگر او نمی شنود ؟

حس نمیکند ؟

لمس نمیکند الطاف خداوندی را ؟

پس چه جای سرکشی کردن است ؟

چه جای ناسپاسی و کفران نعمت است ؟

مگر او نمی بیند پاسخ خداوندی را چه در کلام حق ، چه در عمل؟

چه جای سرکشی است ؟

چه جای ناسپاسی است ؟ 

چرا انسان به خود نمی آید؟ 


مگر جز این است که واژه ی زیبای خدا مرکب است از

خود + آ یعنی به خودت آی (به خودت بیا)


پس چه جای سرکشی است که "خدا" فرمانی است از جانب پروردگار بر آدمی .

آه ... از این آدمی از زندگی چه میخواهد؟

آیا با کسی در جایی عهدی بسته است که هر از چند گاهی بر قلب کسی صدمه زند ؟

یا علیه پروردگارش به پا خیزد ؟

یا فرمان پروردگارش و نبی مکرمش را پشت کند ؟

چه جای سرکشی است ؟

چه جای ناسپاسی است ؟

به راستی انسان این واژه ی فراموشکار ، به دنبال چیست؟

حیف است اگر در پاسخ بگوییم او به دنبال مثل خود است چرا که راه به جایی ندارد !

اما اگر در پاسخ بگوییم او به دنبال گمشده ی خود است آن نیز بهتر است ؛

گمشده ی انسان چیست ؟ کیست ؟ کجاست ؟

آه ... چقدر آرام شدم ؛ چه زیباست تابلوی خداوندی

کاش میشد ساعتها روی زمین خداوندی آرام دراز بکشم و به تابلوی خداوندی خیره شوم بی آنکه پلک بزنم و خودم را در لابه لای تابلوی خداوندی جستجو کنم.

و تو ای قلم ! که خداوند بر تو قسم داده ! مگر تو کیستی ؟ مگر تو چیستی؟ برای من همین بس که این واژه های زیبا را نقاشی کردی !

و باز اینبار تمامی وجودم با علامتی به بزرگیه سوال احاطه میشود و می پرسم


"جریان چیه ؟"


و قلم دیگر تاب نوشتن ندارد جز


* سُبحانَ رَبّیَ الاَعلی وَ بِحَمدِه *





خدایا مرا به خودم بازگردان    ....     چه بودم ؛ چه شدم ؛ چه خواهم شد ؟

الـــــــــــــــــــهی العفو



اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم



خوشحالم با آرامش دلم آسمان نیز آرام شد و ابرها کم کم از بالای سرم دور می شوند و باز هم الهی شکر


یاعلی


1390.7.4 - mary – شب هنگام – ساعت 20:16

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد